سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شعر

شب،از اندوهِ تو برمیگشتم

تنِ باد آغوشم و پُر میکرد

حتی یادت تو تمومِ طولِ راه

نونِ احساسم و آجر میکرد

 

وارثِ سلطنتِ درد شدم

وقتی استعفات و امضا کردم

پرده پوشی کردی قلبِ سنگتو

ولی آخر اونو افشا کردم

 

پشتِ هم گذارشِ سقوطِ ما

پشتِ هم اسکارِ صحنه وداع

پرده آخرمون پاره شده

نقطه چینه آخرِ شبایِ ما

 

شب،از اندوهت به یادم برگرد

راهِ برگشتم رو مهتابی کن

واسه یکبارم شده وجدانتو

امشب،درگیرِ بیخوابی کن


نوشته شده در جمعه 89/3/28ساعت 12:43 صبح توسط صادقیان| نظر|

 

کاش میشد سکوتم را به خوردِ نوزادانِ آدم میدادم

تاهراسِ آمدن،

شروعِ پایان را فریاد نکنند

آخر اینجا گوشِ موشِ هیچ دیواری

بدهکارِ اولین واکنش انسان به بودن

نیست


نوشته شده در شنبه 89/2/25ساعت 10:22 عصر توسط صادقیان| نظر|

به آغوشم بدهکارم تنت رو

تمومه حسُ حال بودنت رو

به خاموشی زده شمعُ چراغم

یه دنیا راهه تا برگشتنه تو

 

تنه بی خوابمُ پس میزنه تخت

اُتاق پیش قدم هام کم میاره

تو خاموش روشنه کوچه قراره

که غم شب رو باهام تنها نزاره

 

بیا این خاکِ بی روحمُ بردار

تو میتونی ازش گلدون بسازی

گلم امشبُ بام سر کن وگرنه

باید با این آوارگیت بسازی

 

بیا من باورم میشه دروغات

بیا حاشا کن هر کاری که کردی

به آغوشم بدهکارم تنت رو

بزار باور کنم که برمیگردی


نوشته شده در شنبه 89/2/25ساعت 10:19 عصر توسط صادقیان| نظر|

              تو رو میشناسم
تو رو میشناسم میدونم نمیشه ازم جدا شی
بری صاف توی خیابون با یه مرد دیگه باشی
تو رو میشناسم تو گوشیت غیره من شماره ای نیست
واس? فروش گذاشتی بوسه هات اجاره ای نیست
حل شو تو فنجون خوابم خوابای شیرین ببینم
یا یه سایه شو رو نیمکت تا بیام پیشت بشینم
مثل تو ریاضی این بار عشقت و تقسیم من کن
وقتی جمع شدن دلامون مارو از فاصله کم کن
به سکوت اشاره ای کن تا لب از لبم بگیره
غیرهپیشوازم قدمهات بگو هیچ جایی نمیره
تو رو میشناسم و دیگه ناشناخته ای ندارم
منو بشناس نزار پیش این ترانه کم بیارم
   

روباه حادثه
هیچ سپیده ای دیگر
خروسخوان احساسم را تحریک نکرد
درگذشت مرغ همسایه شاید
او را به خواب آلودگیه نفسهای آخر کشاند
باور میکنم
شاید حوالیه این سکوت مرموز
روباه حادثه
با استخوان جناق سینه ای
دندان خلال میکند

خبر
تو کوکه ساعتای خواب گرفتم
ستاره هام دارن قربونی میدن
نه خوابآلودمو نه مست و پاتیل
آخه امشب کلاغا روضه میگن

تمومه ماه تو برکه بیقراره
یکی سنگ میزنه بش و میخنده
زمان از دست ساعتا فراری
داره بندای کفششو میبنده

کلاغی صاف صوف کرده گلوشو
سکوت تو هنجرم فریاد میشه
نمیدونم میگه که برمیگردی
یا امشب روح ازم آزاد میشه

بازارگرمیه بغض
سر سنگ زندگی رو
بگو با چی میشه کوبید
پشت سرت یه دنیا حرفه
اگه شب شی اگه خورشید
طاقت این تابو نداره
میشه گریه ها رو درک کرد
رسم شب بی بندوباره
کاش خونت میموندی شبگرد
سهم من بادومه تلخه
ظرفه آجیلو ورش دار
سر بازارگرمیه بغض
از تعارف دست نگهدار



نوشته شده در چهارشنبه 89/1/11ساعت 9:33 عصر توسط صادقیان| نظر|


Design By : Night Skin